خوشا به حالت ای روستایی، چه شاد و خرم چه با صفایی
شهرم کوچک است اما با 150 روستا و آبادی بزرگ شده است . هرچه می خواهم از کنار روستاهای شهرم ، انابد عزیز سرسری گذر کنم، برای ماندگاری اسم هرکدامشان دلیلی محکم و مستند عیان شده و شکوه اسمش را دو چندان می کند.
گاه دلم خفه از همهمه ی شهر! هوای جیغ روستا را می کند. آسمانی آبی تر از آبی، روشن تر از صبح، زلال تر از شبنم و مردمانی که خود خورشیدند. آدم های دیار تو احوالپرسی های گاهگاهی را یاد گرفته اند. بزرگی و معرفت، ادب و اصالت و نجابت اطرافیان را می سنجند ! اما اینجا (روستا) به دلش.
چه ظریفانه است زندگیمان و چه شاهانه است برخوردتان!!؟؟ بعضی دردها گفتنی نیست، همبستگی می خواهد، رفیق مَحرَم می خواهد، بیشتر دردها با دلداری سبک نمی شود و بعضی چشم ها با بغض سبک نمی شوند!
گاهی دلم برایتان میسوزد، آری شما خیلی از دارایی های قلبتان مثل تسکین درد، دستگیری دست، سلامتی، عشق و شادی را در هیاهوی شهر گم کرده اید ولی اینها هنوز جایش در روستا امن مانده است.
آرامش را جدی نمی گیرید، قلب هایتان بسته به خشت و گل و آهن است. اینجا شکرگزاری بوی علف و کاه و خاک پاک می دهد و شکرگزار نسیم و شبنم صبحیم.
بهانه ام روز روستا بود تا چند خطی را برایتان به این بهانه یاد آورشوم خارج از نگاه های نقد شما عزیزان .
شهرم کوچک است اما با یکصد و ینجاه روستا بزرگ شده است . هرچه می خواهم از کنار روستاهای شهرم سرسری گذر کنم، برای ماندگاری اسم هرکدامشان دلیلی محکم و مستند عیان شده و شکوه اسمش را دو چندان می کند.
دست روستایی به هرچه رسیده نقشی قشنگ و زیبا آفریده، از بهترین فرآوری های شیر گاو و گوسفند پسکلوت و روستاهای شمال شهرم تا نقش های زیبای گل های قالی روستاهای جنوبی و حلوا مغزی های باب الحکم در کنار عظمت تاریخی خود و تفرج گاههای درونه و سرآمد همه " صفا و صمیمیت روستایی".
به راستی چه بر سر روستا هایمان آمده ؟؟ چه چیز در شهر جذاب بود که بزرگترها را در روستا تنها گذاشتیم؟
خشکسالی های مداوم و آفت جوانترها را بی حوصله و هوای شهر برای زندگی وسوسه شان کرد. تا به خودمان آمدیم شهرنشین شدیم و روستاها پر از خالی شد.
چقدر برای اینکه مهاجران برگردند و روستاها دوباره احیا شوند تلاش انجام دادیم؟؟
آیا زیر ساخت های موجود در روستاها برای این امر کافی بوده و هستند ؟؟
قامت پدر و مادرانی که میوه ی دلشان را با بلورهای اشک بدرقه می کردند، راست بود.
اما الان پیرو قد خمیده شده اند از تنهایی و مشکلات، بغض در گلو دارند اما کسی به دادشان نرسید.
با این همه نامهربانی، هنوز روستا و روستایی میهمان ها را در تابستان و تعطیلات در زیر سایه های درختان پناه می دهد و میزبانی می کند. راستی آغاز مدارس و اول مهر است یاد کتاب فارسی و شعر روستا که می گفت:
خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خرم چه با صفایی
می خواهم بگویم عزیزم، این روزها حالم خوش نیست...!
نویسنده : سید مصطفی موسوی
دیدگاه همشهریان(۱)
ناشناس
۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۸