چند سالی است که شهر ما در حسرت پوشیدن لباس سفید است . در حسرت خیس شدن زیر باران های پاییزی، در حسرت زیر چتر رفتن با کفش های گلی.
فصل پاییز و زمستان در شهر ما گم شده است، دلیلش را نمی دانم. شاید آدرس اشتباهی به باد پاییزی داده باشند.
انگار زمستان با این تیکه دنیا قهر است و شاید هم تابستان فصل گرما و حرارت طاقت دل کندن ندارد.
شاید زمستان دلش برای گنجشک های عاشق می سوزد، شاید برای گل های رز پارک پردیس، برای چکمه های سوراخ شده کودک خردسال، برای جسم نحیف پیرمرد سر کوچه می سوزد.
شاید زمستان ، پدر سرما قهر کرده است و به آغوش شهر دیگری رفته باشد.
بعد از اولین باران پاییزی امیدوار شدم امسال سایه زمستان را می بینم، و چشمانم را برای به رقص آمدن آب به آسمان می دوزم.شاید زمستان منتظر تغییر ماست.
دلم برای به آغوش رفتن بخاریمان تنگ شده است.
دلم برای چک چک باران از ناودون خانه یمان تنگ شده است.
دلم برای زمستان تنگ شده است!!!!!!
شاید زمستان ، پدر سرما قهر کرده است و به آغوش شهر دیگری رفته باشد.
بعد از اولین باران پاییزی امیدوار شدم امسال سایه زمستان را می بینم، و چشمانم را برای به رقص آمدن آب به آسمان می دوزم.شاید زمستان منتظر تغییر ماست.
دلم برای به آغوش رفتن بخاریمان تنگ شده است.
دلم برای چک چک باران از ناودون خانه یمان تنگ شده است.
دلم برای زمستان تنگ شده است!!!!!!
نویسنده : سید مصطفی موسوی
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.