انابد ، زادگاهم هست
از قناتش کوره راهی می رود پایین
و کشاورز آنجا به خدا نزدیک است.
آب آرام می خرامد در جوی
پیرمردی تکیه دادست به توت
و کمی پایین تر
با انارش شهرم
ریشه در روح اصالت دارد.
پسته ، صولت ملک من است
و قناتی که به ما روشنایی داده است
رهگذر لم خواهد داد به گز
دل نشین است گیسوی افق
خشت هایی زیبا از پس سرخیه خشت
کوره ای گرما بخش.
پدرم هرساله پسته ای می کارد
زیر هر پسته ، درست پشت قنات
پهن است یک زیلو
پیرمردی خسته چای می نوشد
چای او هل دارد
بره ها با فریاد
مادر می جویند
صورت بیلش را باغبان برده در آب
می رسم آنجا من
چه خدا نزدیک است
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.