بعد از شهادت امام حسین(ع)، لشکر دشمن به خیام حمله کرد و زنان و کودکان را به اسیری گرفت، اسرا درخواست کردند ما را نزدیک قتلگاه ببرید، آنها را به قتلگاه حضرت بردند وقتی دیده زنان بر شهیدان افتاد، فریاد برآوردند و سیلی به صورت خود میزدند، حضرت زینب(س) با آوازی سوزناک فرمود: اینها دختران تو هستند که اسیر گشتهاند، ای محمد(ص)، این حسین(ع) توست که در این دشت غریبانه افتاده است. این حسین(ع) توست که به دست فرزندان گردنکشان به شهادت رسیده است. این حسین(ع) توست که سر او را از تن جدا کردهاند، عمامه و ردای او را به تارج بردهاند. خانم زینب(س) طوری نوحه سرایی میکرد که دشمن و دوست را به گریه انداخت.
- سپس سکینه(س) پدر را در آغوش کشید و جمعی اعراب جمع شدند و او را از پدر جدا نمودند. سکینه(س) میگوید: وقتی پدرم را به آغوش کشیدم بیهوش شدم در آن حال شنیدم پدرم امام حسین(ع) میفرمودند: شیعیان، هنگامی که آب خنک میآشامید مرا یاد کنید و هر گاه ناله غریب یا شاهدی را میشنیدید برای من گریه نمایید.
- حمید بن مسلم میگوید: همراه شمر ملعون در خیمهها عبور میکردیم تا به خیمه امام سجاد(ع) رسیدیم، دیدیم که مریض است و در بستر بیماری افتاده، عدهای از پیادگان که همراه شمر بودند به او گفتند: علی ابن الحسین(ع) را نمیکشی؟ با خود گفتم (حمیدبن مسلم) سبحان الله، آیا او را هم باید کشت، همین بیماریای که دارد برایش بس است و کار من همین بود که هر کس میآمد تا امام سجاد (ع) را بکشد از او جلوگیری میکردم. چون اراده الهی تعلق گیرد، عدو شود سبب خیر، با وجود اینکه امام بیمار است، چون حجت پروردگار است، خداوند دشمنان اهل بیت(ع) را به دفاع از او میگمارد و او را به دست خود آنها نگهداری میکند، لذا بیماری امام سجاد(ع) یکی از اسباب حفظ ایشان بود که هم دفاع کردن از او ساقط شود و هم در چشم دشمنان ناتوان آید؛ چون بیماری امام سجاد (ع) بسیار سخت و به نظر دشمن بهبودی او ممکن نبود.
- عمر سعد در میان لشگر فریاد زد: چه کسی حاضر است داوطلب شود بر پشت و سینه حسین(ع) اسب بتازاند؟ ده نفر که همه حرام زاده بودند بر اسبان خود سوار شدند، سپس با سم اسبان خود بر بدن مبارک حضرت تاختند و استخوانهای سینه حضرت را در هم شکستند.
- «خولی» سر مطهر حضرت را به کوفه برد ولی چون شب به کوفه رسید و قصر ابن زیاد بسته بود به ناچار آن سر مقدس را به خانه خود برد و آن را زیر تشتی قرار داد، همسر خولی از وجودی مطهر خبردار شد و از وی جریان را پرسید، خولی گفت: سوغاتی ای برای تو آوردهام که تا روزگار است، ثروتمند خواهی بود، آن سر حسین (ع) است که اینک در خانه تو قرار دارد، آن خانم فهمیده گفت: وای بر تو، سر مبارک فرزند دختر رسول الله(ص) را آوردهای؟ از جای برخاست و به سوی تشت رفت؛ قسم یاد کرد که نوری را دیده که همچون ستونی از آسمان تا آن تشت ادامه داشت و مرغان سفیدی در اطراف آن سر مطهر در آسمان پرواز میکردند.
- عمربن سعد تا ظهر یازدهم محرم در کربلا ماند و بر کشتگان خود نماز خواند و همگی را به خاک سپرد ولی امام حسین(ع) و یارانش را در بیابان گذاشت سپس به حمید بن بکر احمدی دستور داد تا جار بزند که لشگر روانه کوفه شوند، آنگاه عمر بن سعد اهل بیت امام را بر شترها سوار کرد در حالی که زنان حرم صورتشان باز بود. اهل بیت و امانتهای پیامبر(ص) را مانند اسیران ترک و روم در سختترین شرایط میبردند، وقتی آنها را از قتلگاه عبور دادند، سیلی به صورت میزدند و صدای گریه و شیون بلند بود. امام سجاد(ع) فرمودند: به شهدا نگریستم که روی خاک افتادند و بدنشان برهنه و بیکفن است و کسی آنها را دفن نمیکند، سینهام تنگ شد به حدی که نزدیک بود جان بدهم.
- هنگامی که عمر سعد با سپاه خود حرکت نمود جمعی از قبیله بنی اسد امام حسین(ع) را دفن کردند، بر امام و یارانش نماز خواندند، امام را به خاک سپردند و حضرت علی اکبر(ع) را پایین پای حضرت به خاک سپردند. همین طور بقیه شهدای کربلا را پایین پای حضرت به خاک سپردند و حضرت عباس(ع) را در همان جائی که به شهادت رسید کنار شریعه فرات به خاک سپردند.
دیدگاه همشهریان(۱)
Ali Ghadyani
۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۰:۲۱